بسم رب الحسین
سلام. دلم گرفته است، آسمان در گلویم زندانیست، دلم از مژههایم جاریست، و چشمهایم در لحظه تاریخ، بی تو باریده است.
درمن، تمام بتهای تاریخ شکسته است، هر چند بتپرستان مدرن هر لحظه بتی را علم میکنند .
دلم، این" حسین آباد"، دیریست که بهانه تو را میگیرد و نامت را عاشق شده است. دلم برای تو تنگ شده است، نه از آن جهت که دردی دارم، بلکه بدان علت که بی دردی جهان، جوانیام را پیر می کند.
جهان دوباره نام تو را میطلبد و کربلایت را، تا سربریدهات منزل به منزل خدا را نازل کند، و آینه در آینه نفست پژواک شود.